۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

صميمانه با آقاي خزعلي: راهپيمايي تان «گل به خودي» است!



 در سايت آقاي مهدي خزعلي، نامه اي از سوي 12 جانبار (رزمنده سبز! با امضاهاي محفوظ) خطاب به من منتشر شد كه آن را در پاسخ به يك انتقادم در فيس بوك[پي نوشت 1] نوشته اند. در آن استتوس، ايده راهپيمايي سكوت سبزها در مراسم 13 آبان را كاري غير عاقلانه و هزينه زا خوانده و بدون آنكه در نيّت برگزاركننده ترديدي وارد كنم، درباره عواقب و تبعات چنين راهپيمايي بي نتيجه اي، به طراحان آن هشدار داده بودم! از آن روز تاكنون سه جوابيه منتشر شده، يك جوابيه معتدل [پي نوشت 2] با امضاي آقاي مهدي خزعلي و يك جوابيه توهين آميز از سوي يكي از ياران او. امروز هم با انتشار اين نامه 12 نفره[پي نوشت 3] از طرف 12 جانباز سومين پاسخ به آن انتقاد داده شد! وجه مشترك اين پاسخها و نامه ها «تخريب منتقد» بود و نه «پاسخ به انتقاد»! ايرادهاي نخ نمايي مانند اينكه چون شما "پاريس نشين" هستيد و بيرون گود نشسته ايد پس از مبارزات و جانفشاني ما جلوگيري نكنيد! اي كاش در پاسخ هايشان، دلايلي منطقي براي ايده راهپيمايي سكوت خود ارائه مي كردند تا نتايج بهتري گرفته شود و دست كم نامه شان حاوي آگاهي و استدلال هاي تازه اي هم باشد! نه اينكه شبيه خبرهاي ويژه روزنامه كيهان، با عصبيت و تندخويي به منتقد حمله كنند و ايرادها را همچنان بي جواب بگذارند!
نويسنده نامه 12 جانباز، با ادبياتي سطحي سعي دارد با رانت جويي از عنوان "رزمندگان سبز" بر دهان منتقدان خاك بپاشد، اما نمي داند كه هزينه دادگان واقعي جنبش سبز، هرگز با چنين «روحيه طلبكاري» سخن نمي گويند و سرآمدان و خانواده هاي داغدار اين جنبش، همواره با لحن «متواضعانه» با مردم سخن گفته اند و همين تواضع و فروتني، بر بزرگواري و عزتشان افزوده است. حال آنكه انتخاب عنوان «نامه 12 جانباز به بابك داد» پيشاپيش حاوي نوعي رانت خواري از آن ارزشهاست و اين فرهنگ طلبكارانه، متعلق به گفتمان جنبش سبز نيست و در ميان نسل امروز خريداري هم ندارد. متأسفانه جانبازان فرضي اين نامه، هنوز درك نكرده اند كه دوران اينگونه منت گذاري و ويژه خواري و فخرفروشي بر ديگران به سر آمده و به خاطر هزينه هايي كه براي اعتقاداتشان و دفاع از كشورشان داده اند، نمي توانند اعتقادات و انتقادات ديگران را بي ارزش جلوه دهند. بهتر است از اين ادبيات "بسيجي هاي جنگ نديده" دست بردارند و به سئوالات پاسخ بدهند. بفرمايند براي فرداي اين راهپيمايي چه برنامه اي دارند؟ جناب خزعلي بفرمايد در فرداي راهپيمايي، با باخته ها و برده هاي اين آكسيون مي خواهد چه بكند؟ برده ها و غنايم آن پيشكش، اما باخته هاي حتمي اين راهپيمايي، عده زيادي دستگير شده و زخمي و حتي قرباني است. ايشان بفرمايد براي آن قربانيان چه برنامه اي دارد؟ آيا از آنها خاطره خواهد نوشت؟ يا بيانيه حمايتي صادر خواهد كرد؟! آيا بچه هاي مردم هم مي توانند مثل جناب خزعلي در زندان اعتصاب غذاي نامحدود(!) كنند و تصادفا" در روز انتخابات هم آزاد شوند و رأي بدهند؟! آيا آنها هم پشتيبانان قدرتمندي همچون خاندان آقاي خزعلي دارند كه ضمانتشان را پيش بزرگان بكند؟ من ترديد دارم.
نامه منصوب به 12 جانباز بي تعارف لحني امنيتي داشت. همچنين به طور تصادفي، بعد از انتقادم از اين راهپيمايي بي نتيجه، شمار مسيج هاي تهديدآميزي كه دريافت مي كنم، رشد پيدا كرد! دوستان با لحني آشنا چند «تهديد نرم!» كرده اند و دوستانه(!) گوشزد كرده اند كه چوب لاي چرخ مبارزات آنها نگذاريم! طبيعتا" من توجهي به تهديدهاي نرم و سخت آنها ندارم، اما اين شيوه "سنجاق كردن خود به ارزشها" و اين تهديدها و رفتارهاي گروه فشار توسط «حزب اللهي مدرن!» برايم يادآور يك ماجراي كوچك تاريخي است:
در انتخابات سال 1376 زماني كه انصار حزب الله با شعارهاي ارزشي در مقابل آقاي خاتمي ايستادند و كارناوال عصر عاشورا و "وا اسلاما"هاي بعد از آن را براه انداختند، كساني آمدند و به ستاد خاتمي پيشنهاد دادند كه بياييد ما هم در مقابل، يك «كميته حزب الله» در ستاد انتخاباتي خاتمي درست كنيم و مثل انصار حزب الله، جوابشان را با همان ادبيات جبهه و جنگ بدهيم! روش آنها همان بود منتها چند شعار مدرن مثل جامعه مدني را هم به "وااسلاما" اضافه كرده بودند! شايد قضيه «مدينه النبي» كه بعدها به شعار «جامعه مدني» آقاي خاتمي سنجاق شد، از درون چنان گروههاي ابداع شد! بگذريم.
اين شيوه "سنجاق كردن" خودمان و ايده ها و طرز فكرمان به ارزشها و شهيدان و جانبازان، سالهاست توسط نيروهاي سياسي و خود حكومت، به شكل يك "سنت" در آمده و انگار اگر كسي حرفش را همراه با نامه هاي حمايتي جانبازان منتشر نكند، يك سنت و قاعده كلاسيك را رعايت نكرده و نامه و سخنش اعتباري ندارد!! سايت جناب خزعلي هم نامه اي را از طرف 12 جانباز مجهول منتشر كرده، اما از اين فرصت هم، هوشمندانه و مدبرانه استفاده نكرده اند تا راهپيمايي پيشنهادي شان را رنگي از منطق و عقلانيت بزنند. بيشتر شبيه همان گروههاي تقابلي حزب الله رفتار كرده اند! يعني تخريب طرف مقابل.
نويسنده نامه از زبان 12 جانباز فرضي، ماجرا را شخصي كرده و اتهامات و نكاتي را برعليه شخص من مطرح كرده اند كه چندين برابرش متوجه خود جناب خزعلي است! يكي از آن ابهامات، علت خارج نشيني من است و گذاشتن اين علامت تعجب كه اگر مردمي بودي، داخل كشور مي ماندي و در كنار "ما" به زندان مي آمدي! من نمي دانم چرا اين دوستان كه با شيوه كيهان و انصار حزب الله، دلسوزي براي كشور را با جغرافياي گوينده اش مي سنجند؟ آيا فراموش كرده اند كه آيت الله خميني هم در دوران انقلاب "خارج نشين" بود؟! من دقيقا" در همان پاريسي هستم كه امام و مقتداي شما در سالهاي قبل از انقلاب در آن بود. و مانند امام هُمام(!) شما، بنده هم بخاطر تهديدات حكومت و از بيم جان (كه حفظ جان هم از آموزه هاي ديني شما و ايشان است!) به اينجا آمدم. بنده حاشيه امنيتي و خاندان بانفوذي مانند آقاي خزعلي عزيز نداشتم كه اگر به زندان افتادم، دو فرزندم و خانه ام را اداره كنند! اما آيا اقامت در خارج، ايرانيان دلسوز خارج نشين را از مسائل كشور بيخبر كرده؟ قضاوتش سخت نيست. به گواهي مطالب هر روزه دوستاني كه بناچار در خارج هستند، آنها بيشتر از خيلي از كساني كه الان مقيم ايران [اما بيخبر از اوضاع] هستند، با ايران و مسائل آن روز و شب مي گذرانند. با اين حال به سهم خودم، از اينكه توانايي و وسعم بيشتر از اين نبود كه جان دو فرزندم را كه جز من پناه ديگري ندارند، در خطر بيشتري بگذارم و به زندان بروم، همواره به مردم كشورم احساس «بدهكاري» دارم. اين احساس بدهكاري، با روحيه طلبكارانه رزمندگان سبز سنخيتي ندارد و از اين منظر، من خود را مانند آنها سبز نمي دانم.
اما برادران! اين استدلال ساده انگارانه و كيهاني، به ارزشهاي انقلابي خودتان بيشتر آسيب مي زند تا به منتقدان شما!اگر از اين استدلال براي سركوب كردن هر منتقدي در خارج كشور استفاده مي كنيد، مراقب باشيد كه اين يك تيغ دو دم است! اگر هر كسي كه در پاريس است "بيگانه" است و حق حرف زدن درباره ايران ندارد و هركه در ايران است "خودي و صاحب كشور" است، خب اين انقلاب هم قاعدتا" و لابد سهم همين آقاي خامنه اي بوده كه در سالهاي انقلاب در ايرانشهر در تبعيد بود و امام خميني شما هم كه در آن ايام به قول شما "پاريس نشين" بود و از بيرون مي گفت لنگش كنيد، لابد هيچ حقي در انقلاب نداشت. اما اعتقادات انقلابي شما خميني را بيشتر از مردم هم صاحب آن انقلاب مي داند! با اين دوگانگي چه مي كنيد؟ لااقل بخاطر آبروي امامي كه به او اعتقاد داريد، روش كودكانه كيهان را تكرار نكنيد. اين استدلال كودكانه اي است كه پاسخي براي سئوالات درباره انگيزه راهپيمايي سكوت و دستآوردها و خطراتش نيست. بيشتر از اين درباره دلسوزاني كه ناگزير به خروج از كشور شده اند، از چنين روشي استفاده نكنيد و اين شيوه نخ نما را بگذاريد براي همان كيهان تا يك خط در ميان، اباطيلي اينگونه ببافد.
نويسنده نامه منصوب به جانبازان و"رزمندگان سبز!"  مرا به راحت طلبي متهم نموده و خودشان را در خط مقدم مبارزه تصوير و تصّور كرده اند. بله خب! اينطوري هم مي شود دنيا را ديد! اصلا" هرطور ميل كنيم، مي توانيم دنيا را خيال كنيم. اما با خيالات ما و شما، «واقعيت» كه تغييري نمي كند. واقعيت اين است كه برگزاري راهپيمايي سكوت در كنار مراسم دولتي 13 آبان، يك گل به خودي محض است. دادن فرصت مصادره به حكومتي است كه بارها اين كار را كرده و باز هم مي كند. از گذشته ها درس بگيريم و با خطاهاي خود، بچه هاي مردم را به كام گرفتاري نفرستيد.
لابلاي اين نامه هيچ استدلال تازه اي درباره ايده راهپيمايي سكوت 13 آبان نخواندم و نديدم. اين نامه خواننده را قانع نمي كند كه آيا راهپيمايي سكوت در حاشيه مراسم دولتي 13آبان، واقعا" مبارزه است؟ و اگر هست، ثمراتش چه ها خواهد بود؟ شعر و شعار كه جاي منطق و دليل را نمي گيرد. همانطور كه سنجاق شدن به جانبازان، پاسخ به عيبها و ايرادهاي مطرح شده نيست. بعد از خواندن اين پاسخهاي عصبي و با اين «عقبه مجهولي» كه در پشت طراحان اين راهپيمايي مي بينيم، آن را فقط يك باخت حتمي ديگر براي اين دوستان تلقي مي كنم. همچنين با ديدن منطق اين دوستان مطمئن تر شدم كه اين راهپيمايي، چندين جوان بيگناه ديگر را راهي قبرستانها و زندانها خواهد كرد و با عرض معذرت، جناب خزعلي را «پشتيبان استواري» براي آن بچه هاي بيگناه نمي بينم. آقاي خزعلي در سه سال اخير، دست كم دو مرتبه در اوج مبارزات قلمي شان، ناگهان بخاطر خشم پدر و يا هشدار مادر بزرگوارشان به قول خودشان از "عاق والدين" ترسيدند و قلمشان را غلاف كردند و سكوت و خانه نشيني اختيار نمودند. چقدر مي شود روي راهبري چنين اشخاصي براي حركتهاي سياسي حساب باز كرد؟ آيا اطميناني هست كه در ميانه كارزار و يا بعد از راهپيمايي سكوت، ناگهان "عاطفه فرزندي" بر عواطف سياسي آقاي خزعلي غلبه پيدا نكند و كنار نكشند؟! تازه اگر بر عهدشان باقي ماندند، ايشان چگونه خواهد توانست از حقوق قربانيان اين راهپيمايي كه عين فرستادن گوشت به كام گرگ است، حمايت كند؟ در حالي كه هنوز كارهاي بسياري براي هزينه دادگان قبلي باقي مانده و اگر نيرو و "حاشيه امنيتي" براي كار كردن دارند، مي توانند صرف رسيدگي به خانواده قربانيان غيرمشهور اين سه سال نمايند.
روي سخنم با جوانهاست. شركت شما در هر حركتي كه به قصد «تغيير» باشد، ستودني است. تأكيد مي كنم اگر راهپيمايي شما هم «به قصد تغيير نظام» بود، روي حضور من و خيلي از همين خارج نشينان هم [ولو به قيمت ورود غيرقانوني به كشور] حساب باز كنيد. به مقدسات سوگند كه مي آييم و در كنار شما [البته فقط به قصد براندازي و تغيير نظام] حتي جان مي دهيم. اما براي مقاصد ديگري كه بوي يك جور خودنمايي سياسي مي دهد و يا معامله هاي پشت پرده براي امور جزيي يا شخصي است، خودتان را قرباني نكنيد و ديگران را هم هزينه نكنيد. شما يك جان داريد و اين كشور هم يك علاج دارد كه علاجش هم تغيير اين نظام مافيايي است. اگر مي خواهيد آن يك جان را براي كشورتان هزينه كنيد، بدانيد كه «يكبار» مي توانيد. پس آن يك بار، جان خود را براي همان «يك علاج اساسي» هزينه كنيد و قرباني بازيهاي سياسي ديگران نشويد.
از خودتان سئوال كنيد، آيا شما هم مانند جناب خزعلي مي توانيد بعد از راهپيمايي 13 آبان از حاشيه امنيتي ايشان بهره مند باشيد؟ اگر مي توانيد و اگر چنان حمايتي از شما هم مي شود بسم الله. دعاي خير ما هم پشت سر شما. اما اگر مي دانيد كه در كشور مصيبت زده ما، هنوز هم قانون شهروندان درجه يك و درجه دو و آقازاده و غيرآقازاده برقرار است، جان خود و بچه هاي مردم را به خطر نيندازيد و بخاطر راهپيمايي كه [نيت آن تغيير اوضاع نيست] ديگران را به قربانگاه نفرستيد.
در يكي از پاسخها، از من پرسيده اند خب راهكار شما چيست؟ عزيزان، از اين حربه نخ نما هم دست برداريد كه هر منتقدي را بلافاصله يقه گير كنيد كه خب راهكار بده! ما به منتقدان هم به اندازه مربيان نيازمنديم وگرنه ايرادهاي خود و كارهايمان را در كدام آينه ببينيم؟ يك منتقد فوتبال، عيوب تيم و ضعفهاي مربي را مي گويد، اما قرار نيست كه خودش هم مربي خوبي باشد. و اگر نبود، انتقادهايش هم بي ارزش باشد. با اين حال، به عنوان كسي كه ايراد راهپيمايي سكوت را گفته، راهكاري را عرض مي كنم كه شايد يك «راستي آزمايي» مناسبي براي طراحان اين راهپيمايي هم باشد.
اگر اهل صلح و دوستي هستيد [كه هستيد اما لحن نامه هايي كه از اردوگاه جناب خزعلي مي آيد، اصلا" دوستانه نيست!] روي اين پيشنهاد هم فكر كنيد. به جاي حضور در مراسم دولتي 13 آبان و راهپيمايي سكوتي كه «قابل مصادره» توسط حكومت است، بياييد جمع هاي كوچك و متعددي تشكيل بدهيد و در گروههاي پنج نفره به خانه زندانيان سياسي و قربانيان [بدون تبعيض سرشناس و ناشناس] سر بزنيد. به صورت ماهانه، ليست مايحتاج آنها را تهيه و اعلام و تهيه كنيد. اگر كمكي از سوي مردم جمع شد [كه مي شود] به آن خانواده ها برسانيد وگرنه صرفا" فهرست نيازهايشان را منتشر كنيد و باقي كار را به سايرين بسپاريد. من خانواده اي را مي شناسم كه بخاطر گراني بليط اتوبوس، يكسال مي شود كه از ملاقات با پدرشان در اوين محروم هستند و نمي توانند از جنوب كشور به تهران بيايند و او را ملاقات كنند. نيرو و امكانات خودتان را صرف رسيدگي به اينها بكنيد. به خانواده زندانيان و قربانيان دلگرمي بدهيد كه بطور منظم و ماهانه، به آنها سر مي زنيد و ياورشان خواهيد بود. اطمينان داشته باشيد اين كار انساني تر، صلح آميز تر و ماندگارتر است از تقديم بوسه و صلح به باتوم بدستان! و البته آزمون خوبي براي سنجش نيت طراحان راهپيمايي و جناب خزعلي خواهد بود. ديگر قضاوت با آن پيامبري كه او در وجود همه ما و شما به امانت گذاشته ؛ يعني عقل و وجدان.
پي نوشت ها: مطالبي كه در اين نوشته به آنها اشاره شده است، به ترتيب تاريخ.
دعوت به راهپيمايي سكوت 13 آبان «عقلاني» نيست و يك «پاس گل» به حكومتي است كه خدا خدا مي كند تا يك بهانه براي انحراف افكار عمومي پيدا كند. اين روزها هم نظام و هم دولت احمدي نژاد براي انحراف افكار مردم از مشكلات اصلي، در آرزوي «حضور سبز! فتنه گران» هستند تا به بهانه برخورد با اين دشمن مشترك، باز هم روي انبوه مشكلات و اختلافات داخلي سرپوش بگذارند. حتي خبر دعوت به اين راهپيمايي، گشودن دوباره «پرونده فتنه گران!» و "گِـرا دادن" به حكومت و دولت است تا به قول معروف هرچه فرياد دارند بر سر سبزها بكشند و مشكلات كشور را باز هم به دوش مخالفان و منتقدان خود بياندازند! من در نيت دعوت كنندگان راهپيمايي سكوت 13 آبان شك نمي كنم؛ اما حتما" در موقعيت شناسي و درايت آنها ترديد جدي دارم! بازي نخوريم! غضنفر ذاتا" آدم بدي نيست، فقط به خودي گل ميزند! [بابك داد]
پي نوشت: اين ايده راهپيمايي سكوت در 13 آبان را همان دوستي مطرح كرده كه در انتخابات مجلس هم مردم را به شركت در انتخابات و «تك رأي به علي مطهري» فرخواند. آقاي علي مطهري [با آمار معمولي كه در دور دوم نصيب نامزدها مي شود و با حفظ ركوردهاي قبلي اش] به مجلس رفت اما ديديم و ديديد كه حامل هيچ حرف تازه اي نيست. متأسفانه ما فراموش كاريم. دوستاني كه ايده اي مي دهند، اما حتي نمي گويند كه براي فرداي آن چه برنامه اي دارند، به موفقيتي هم نمي رسند. به نظرم هركسي نتوانست برنامه روز بعد اكسيون پيشنهادي اش را ارائه بدهد، حتي به اندازه يك روز هم روي برنامه اش تأمل نكرده است! ما بايد چشمهايمان را باز كنيم و به چاه نيفتيم. [چهارشنبه سوم آبان]
***
[2]: پاسخ جناب خزعلي:
پاسخ دکتر مهدی خزعلی به اقای بابک داد
دوست عزیز؛
نمی دانم چه عرض کنم، یعنی گمان کرده اید که ما را فراموش کرده اند،یا شما هم باور کرده اید که جنبش سبز مرده است؟!
برخی از اصلاح طلبان در خانه ها خزیده اند و می ترسند که در خانه هم حرفی بزنند و آنقدر از میکروفون ترس دارند که در خانه هم می گویند مقام عظمای ولایت و سه صلوات هم می فرستند!  برخی که از اول فرصت طلب بودند و فقط به دنبال قدرت آمده بودند و همانهایی هستند که صبح 23 خرداد از ما اعلام برائت کردند و به پابوسی رفتند! اما اینها اقلیتی انگشت شمارند و مردم سبز ما پا برجا هستند و اگر دیده نمی شوند، چون نتوانسته ایم در محیطی امن آنها را به صحنه بخوانیم، من برآنم تا راهی به سوی تلاش مدنی مسالمت آمیز بیابم و مردم بتوانند در آرامش و سکون دیده شوند.
این حضور موجب امید و شادابی در میان جنبش سبز است و اتهام خشونت و براندازی را از ما دور می کند، در واقع اگر بتوانیم یک حضور مدنی را مدیریت کنیم، سلاح اتهامات جناح حاکم را کند کرده و امید را می افزاییم. امیدوارم همانگونه که 15 جلسه سرای اهل قلم را با مباحث سیاسی برگزار کردیم، بتوانیم به بهانه های مختلف همایش و حضور مردم را در صحنه آرام سیاسی کشور داشته باشیم. سرافراز و سبز باشید. مهدی خزعلی[شنبه ششم آبان]
***
نوشته ای از اقای بابک داد خطاب به غضنفر را دیدیم و چون ان نوشته را نا مربوط دانستیم گفتیم گوشزدی باشد به نویسنده غضنفرنامه!
اقای داد؛ احترام امامزاده را متولی آن نگه می دارد ولی نوشته شما نیش زهر اگینی بود بر بدنه جنبشی که قسمت اعظم انرا بچه های رزمنده 8 سال دفاع مقدس که به پیروی رزمندگان و فرماندهان سرافراز آن جنگ نابرابر پا پیش گذاشته که مبادا در پیشگاه آن شهدای گرانقدر شرمنده باشند که چرا راه استقلال طلبانه و ازادی خواهانه آنانرا ادامه نداده اند ما و ملت ایران در ایران و شما در پاریس ما از همه جا با خبر و شما از همه جا بی خبر، شما ما را غضنفر می نامی ما شما را اقا! ما اینجا نظاره گر بی قانونی ها و شما بهره مند از قانون، ما اینجا همراه جانبازان نسخه بدست و شما آنجا قلم بدست، ما اینجا شرمنده زندانیانمان و شما در حال فرار از زندان.....!
اقای داد هرکه را برای کاری گمارده اند. خر را هرکه بالا برده خودش پایین می آورد را شنیده اید؟ شما اگر سهمی از آن داشتید در کنارمان می ایستادید و با هم به زندان می رفتیم هم در کنار ما بودید هم در کنار ستوده و ستودها اگر آبی به سبویمان نمی ریزید، سبویمان را نشکنید!
اگر یادتان باشد یکی از امضا کننده گان این نامه که از رزمنده گان دفاع مقدس است و 60 ماه در جبهه بوده و جانباز هم هست مستقیما به شما گفت که اخبار و اطلاعات کانالیزه به شما میرسد مواظب باشید که اشتباه نکنید حال جهت اطلاع میگوییم همان جریانی که اقای خاتمی را وادر کرد وارد انتخابات شود همان جریانی که اجازه داد برادر اقای خاتمی ان سخنان را بگوید و..... نظاره گر همه چیز هست شما نگران نباشید شما جنبش سبز را نمی شناسید همانقدر که می دانید بنویسید ولی مفید بنویسید، با نوشته هایتان برای غاصبان انقلاب خوراک نسازید انکه باید حق ملت ایران را بگیرد در خاک ایران است در کنار مردم و با مردم، با نوشتهایتان رشته افکار را پاره نکنید استخوانهای برادر ارجمند و باوفایتان را در قبر نلرزانید، جنبش سبز بر محور منافع ملی فکر و عمل می کند،برای حفظ نیروها، نه آمری هست نه امر بری، همه دست در دست هم برای ابادانی ایران آمده اند، امیدوارم این اندرزهای برادر گونه را فراموش نکنید و یاریمان کنید
12 نفر از جانبازان و رزمندگان سبز دفاع مقدس. امضاء محفوظ![دوشنبه هشتم آبان]

۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

در سلام ميرحسين هم «دلجويي» يافتم، هم «دلگيري»!



يادتان باشد من به موسوي رأي نداده بودم!
در سلام ميرحسين هم «دلجويي» يافتم، هم «دلگيري»!
من در «سلام» ميرحسين، هم مهر يافتم، هم ملامت! سلام او هم بوي «دلجويي» مي داد، هم نشاني از «دلگيري» داشت. ميرحسين موسوي در ششصدمين روز حبس خود و همسرش، سلامي فرستاد كه مرا در اين نيمه شب بيخواب كرده! تاريكي است و هجوم فكرها و من، يكباره خود را در خانه اي محبوس فرض كردم. خيال كردم ميرحسيني هستم با همسرم محبوسيم و بيخبر از دخترانم و از خانواده هايمان. ميرحسيني هستم كه هنوز بر عهدم با مردمي كه مي خواستند سرنوشت شان اين سياهي نباشد، مانده ام. مرا براي تغيير اين وضع نامزد كردند و به ميدان رقابت فرستادند. و من به دعوت آنان آمدم. توكلم بر خدايي كه مي پرستم و بر مردمي كه پشتم بودند، لابد خيلي زياده بوده كه عهد كردم تا پاي جان بر سر حرفم و خواسته مردمم خواهم ايستاد. خواهرزاده ام را به جرم نسبتش با من كشتند و من باز ماندم. ماهها زنداني شدن برادر همسرم را مخفي كردم تا در مقابل خانواده هاي داغدار شرمنده نشوم كه بگويم من هم داغي و دردي دارم. دشمنان اما پيش آمدند و از دو سو مرا در حلقه اي تنگ فشردند. سربازان حكومت از روبرو تاختند و سربازان تاريكي شان را از جبهه پشت فرستادند تا مردم را از من جدا كنند. برخي از سربازان حكومت «در بين مردم مصيبت زده» قرار گرفتند و خود را به عنوان كساني جا زدند كه عزيزي را در كشتار تابستان 67 از دست داده اند. آنها مرا به محكمه هاي بي قاضي بردند و عقوبت همه آن سالها را از من طلب كردند در حالي كه همه مي دانند مسئول آن كشتارها ديگراني بودند كه امروزه هم در حكومت و دولت هستند. آنها اما به قصد اين آمدند تا حلقه مردمي اطراف مرا با عربده هايشان خلوت كنند. براي همين گروه فشاري ساختند كه هركجا نام مرا بردند و مهري نثارم شد، آنها بريزند و بزنند و بگويند از عامل كشتار 67 و آرمانهاي امامش دفاع نكنيد. در حالي كه گوشت من و خانواده ام، زير دندان حكومتي قرار داشت كه منتقد و مخالفش بودم. و اين رسم جوانمردي نبود كه در آن شرايط، جنان كنند.
سربازان حكومت دور خانه ام حصاري آهني ساختند و سربازان نامرئي شان دور نامم حصاري نامرئي ساختند، و مرا از مردم جدا كردند تا حتي نتوانم جواب پرسشهاي مردم را بدهم يا حقايقي كه مي دانم را برملا نمايم. در دوران حبس، قلبم تاب دردهاي بيشمار را نياورد و چندباري آزارم داد. يك بارش به گوش شما مردم رسيد و لابد چندبارش را هم خبر نداريد. اما بيمار قلبي در خانه و حصار تنگ، قلبش هر روز مي گيرد. و قلب من آن روز بيشتر گرفت كه نگذاشتند زير جنازه پدرم را هم بگيرم و در آخرين سفرش او را مشايعت كنم. و آن روز كه...
اگر در ششصدمين روزهاي اين حبس كشدار، خبردار مي شدم مردمي كه آن عهد را فراموش كردند و به زندگي شان چسبيدند و حقيقت را واگذاشتند؛ امروز دارند دلار 4100 توماني مي خرند و هنوز هم سكوت كرده اند، حتما" به آنها «سلام» مي فرستادم! سلامي كه هم مهر و محبتم را به آنها برساند و هم دلگيري ام را از سكوتي كه كردند، از قدمي كه برنداشتند، و از رضايتي كه بر ادامه اين ظلم ها دادند! كمي كه خود را به جاي ميرحسين بگذاريم، مي بينيم چرا با دقت گفته سلام مرا به «ملت ايران» برسانيد!
شايد او در كنار اين مهر و سرزنش ها، كنايه معناداري هم براي احمدي نژاد فرستاده كه همواره خود را «ملت ايران» مي داند و روزگاري به پشتيباني رهبر دلگرم بود و تقلب كرد و آدم كشت و امروز مانند دستمالي به دور انداخته مي شود، مشاورش را زنداني كرده اند و براي خودش هم نقشه ها دارند. كسي نمي داند! هرچه هست اين «سلام» براي من مانند رازهاي لبخند موناليزا پيچيده و معماگونه مي نمايد. ترديد ندارم كه ميرحسين اين سلام را از عصاره ساعتها و روزها و ماهها تأمل و انديشه ساخته تا اگر روزي يك «روزنه» به بيرون پيدا شد، مقصودش را رمزگونه و در يك كليدواژه معنادار با همه در ميان بگذارد. اينك هركسي از ظن خود و با فهم خود، مي تواند اين سلام را تفسير كند. اما آن قسمتي كه مرا به عنوان يكي از اين مردم نشانه رفته، بدجور كاري بود! ديگر دم صبح شده و من هنوز بيدارم و هنوز به آن سلام و مهرها و سرزنش هايي كه در آن مستتر است فكر مي كنم. براستي كه سلام «مهندسي شده اي» بود.
پي نوشت: سه نكته را صراحتا" بگويم؛
اول اينكه من به آقاي كروبي رأي داده ام پس از موضع حامي يا عضو ستاد آقاي موسوي اينها را ننوشته ام.
دوم اينكه به آرمانهاي امام راحل(!) به اندازه «خواب و خيال دوران شاهي» بي باروم و راه را در يك جمهوري مردمي مي دانم پس به اشخاص به عنوان سوپرمن آرزوهاي سرزمينم باور ندارم.
و سوم اينكه در اين نوشته، به عنوان يك مرد سياسي محبوس و نه يك «نامزد احتمالي براي تصاحب قدرت در آينده» از آقاي موسوي ياد مي كنم و از منظر احساسم، از ظلمي كه به او شده و سكوتي كه كرده ايم، به سهم خود احساس سرافكندگي دارم. پس گمان بيهوده نبرند كساني كه اين روزها در خياطخانه ها، قباي رياست پروو مي كنند و تا نام ديگران مي آيد برآشفته مي شوند! شايد اين «سلام» پرمعناي ميرحسين، در عين حال كنايه اي هم به اين دو سال بي عملي و بي مايگي همه كساني باشد كه او را از صحنه اعتراضها راندند و خود هم «ناخدايان فرومايه اي» بيش نبودند. پس بر من نشوريد كه واكنش من، احتمالا" چيزي در شأن همان بي عملي و سكوت خود شما خواهد بود. يا حق.
برنامه سوم درنگ [طعنه هاي احمدي نژاد به رهبر] را مي توانيد اينجا ببينيد.
در فيس بوك همگاني درباره خبرها و موضوعات روز بحث و گفتگو مي كنيم.

اين يادداشت در سايت «گويانيوز»

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

درنگ 3: طعنه هاي احمدي نژاد به "دغدغه هاي فرهنگي" خامنه اي!



به همان اندازه كه «حرفهاي دروغ» احمدي نژاد مردم را آزار مي دهد، «حرفهاي راستي» كه گهگاه مي گويد، حكومت و رهبر را خشمگين مي كند! و تو ببين ميان اين مردم و حكومت، چه درّه عميق و معناداري هست! درنگ 3 در همين باره است.
برنامه درنگ [3] امروز دوشنبه 17 مهر نگاهي دارد به سخنان گزنده و تهاجمي محمود احمدي نژاد در پاسخ به سئوالي درباره "دغدغه هاي فرهنگي رهبري"! احمدي نژاد اين بار "به درستي" دستگاههاي فرهنگي زير نظر رهبري مثل صدا و سيما و سازمان تبليغات اسلامي را به سئوال مي كشد و در خلال پاسخ به خبرنگار، طعنه هاي آشكاري به "بعضي هايي" مي زند كه به گفته او "مسائل فرهنگي را شخصي و تنگ نظرانه دنبال مي كنند و بهتر است سكوت كنند!"

يك بانوي سالخورده آباداني بعد از چهل سال از طريق فيس بوك، ، توانست خانواده پدريش را كه در جواني گم كرده بود، پيدا كند. اگر شما هم از فيس بوك به عنوان جايي براي روشنگري و افزايش دانايي و آگاهي استفاده مي كنيد، به خود بباليد. زيرا در سومين كشور بزرگ جهان، زندگي مسئولانه اي داريد. تعداد كاربران فيس بوك از مرز يك ميليارد نفر گذشت و حالا سومين كشور پرجمعيت جهان بعد از چين و هندوستان، فيس بوك است!

ايران در حالي سرنوشت خود را با بشار اسد رفتني گره زده كه اخيرا" خالد مشعل رئيس دفتر سياسي جنبش فلسطيني حماس كه سالها در سوريه زندگي و فعاليت مبارزاتي مي كرد، هفته قبل به بشاراسد پشت كرد و به تركيه رفت و با آقايان اردوغان و محمد مرسي دست دوستي داد! رسانه هاي دولتي سوريه تمام يك هفته اخير را به فحاشي و تحقير خالد مشعل گذراندند! 
چهار نفر از متهمان اختلاس سه هزار ميلياردي به اعدام محكوم شده اند، اما محمد جهرمي رئيس كل سابق بانك صادرات كه سرحلقه اختلاس بود، هرگز بازخواست و محاكمه نشد. پارسال درباره جهرمي نوشتم با شناختي كه از او دارم، مطمئنم به سايه ها مي خزد و زير سايه بيت رهبري امان مي گيرد و هرگز پيگرد قانوني نخواهد شد. به واقع همانطور هم شد!
آخر هفته بازارهاي تهران و مشهد و اصفهان در اعتراض به گرانيها تعطيل شدند ولي با حضور نيروهاي امنيتي بازارها باز  شدند و احمدي نژاد هم علت گرانيها را يافت و گفت: اخلال در بازار كار آیه یاس خواندن و کارشکنی‌ها و تضعیف روحیه مردم کار شیطان است. اما نباید از شیطان تبعیت کرد بلکه باید عبور کرد.
روز جمعه هم تريبونهاي نماز جمعه در سراسر كشور تبديل شدند به آتشبار انتقادهاي تند بر عليه همان احمدي نژادي كه امامان جمعه او را به مردم توصيه و تحميل كرده بودند. و سردار سعيد قاسمي به احمدي نژاد گفت: وقت تو تمام شد حاج محمود! حالا اگر مناظره هاي انتخاباتي احمدي نژاد و روشهاي خاص او را به خاطر داريد، ببينيد كه او با همان روشهاي خاص، با "دغدغه هاي فرهنگي رهبر" چه مي كند؟!
براي هموطنان داخل كشور كه به يوتيوب دسترسي ندارند، اين برنامه روي سايت"ويمو" هم قرار داده شده است.
در فيس بوك همگاني بحثهاي روز را با مخاطبان دنبال مي كنيم.